گاهی با خود در نوشتن هایم درگیر می شوم، اینکه بنویسم و یا نه؛ چه بنویسم و از کجا و امشب از همان شب ها است که این بار قلم اراده ی ننوشتن را در وجودم شکست. و کسی خواند: هنر دمیدن روح تعهد در کالبد بشریت است(رهبرم) و نخواست تا با گفتن جمله ی رهبرم تعهدم را افروزن کند و کرد. ..... و دیروز با خود اندیشیدم که عشق چیست؟ و به خود پاسخ دادم "عشق حقیقت عقلی است که دل می پذیرد". ..... و چندی است دلم برای تنها بودن تنگ شده، تنها بودنی که حتی در خلوتی هدف نرود قلبم خسته ام را و معبود نشانم دهد در آن راه را از بیراه. ..... و امشب با این همه درگیری میان عقل و دل و قلم جملاتم تکه تکه شد همچون تکه های شکسته ی دلم.
نظرات شما عزیزان: